صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

فرشته ما صدرا

يك قرار ني ني سايتي

وقتي خاله افسانه توي كلوپ گفت مي خواد بياد مشهد نمي دوني چقدر خوشحال شدم تا اينكه ديدم خبري ازش نيست جويايي احوالشون شدم ديدم يوناي گل مريضه قرار شد خاله افسانه بگه قرار كي باشه. مشخص شد شنبه با خاله هدي مديريت قرار تماس گرفتيم و گفتيم ما شنبه مي تونيم قرار بزاريم هماهنگي با شما. ساعت 6 قرار گذاشتيم قسمت بانوان پارك ملت كه دوستان كم لطفي كردن و فقط من و خاله افسانه و خاله هدي و سيما جون اومديم جاي همه بسيار خالييييييييييييييييي خيلي خوش گذشت. عكسها ادامه مطالب قرار ني ني سايتي عكسها به ترتيب از راست به چپ: ياسين.آنيتا.صدرا.يونا يونا در حال خوردن توت يوناي متعجب خاله يوناي جيگ...
27 خرداد 1391

بازي بازي رنگ بازي

چند وقت پيش براي دردونه ام گواش آوردم و نقاشي كشيد خيلي دوست داشت ولي بخاطر كثيف كاريش و استرس خوردن مواد شيميايي زود جمع كردم. كمي گريه كردي ولي سرت و گرم كردم و فراموش كردي؟ چند وقت پيش خاله افسانه يك ايده داد كه خيلي واسه ايده اش دعاش ميكنم چون اينقدر ذوق زده بودي كه من همش مي بوسيدمت و از خنده هاي تو خنده مي كردم. ايده خاله افسانه رنگ بازي با رنگ خوراكي (مقداري ماست + زعفرون يا زردچوبه يا آب لبو آب سبزي و يا هرچيز خوردني رنگ داري) من با رنگ خوراكي ويلتون و زعفرون برات ماست رنگ رنگي درست كردم و يك قلمو حالا ميريم حمام و شروع رنگ بازي   و حالا شروع به نقاشي مي كنيم: اين دستها بوسيدن...
27 خرداد 1391

يك سفر بي برنامه

هفتم خرداد 84 بود كه ازدواج كردم دقيقا 7 سال پيش هفتم خرداد 91 هفت سال مي شه كه ازدواج كرديم (موضوع همون 7 مقدس) و امسال پسرم هفتم خرداد 15 ماهه شد. واسه همين تصميم گرفتم هم 7 خرداد 7 مين سال ازدواج و جشن بگيرم و هم 15 ماهگي دردونه رو. البته قرار بود بابايي رو سورپرايز كنيم كه بعد اون ما رو بيشتر سورپرايز كرد . سورپرايزشم يك مهموني جوونانه بود كه خيلي خوش گذشت(وبلاگ خودمون ريزش و گفتم) فقط واسه قشنگي وب و ديدن زحماتم هههههههههه كه همون شب تصميم گرفتيم تعطيلات و بريم ششششششششششششششششمال   اين عكسهاي مهموني خودموني 7 خرداد دردونه و كيك و فوت و تولد كه عاشقشششششششششششششه صدرا و گلسا (دختر خاله م...
25 خرداد 1391

آخ بميرم برات

آخ مامان بميره براي دردونه اش بميرم كه بد جور سرما خوردي آخه هواي مشهد متعادل نيست از خونه كه ميايي بيرون هم بايد چتر برداري و هم لباس اضافه در پايان هم بميري از گرما مدتيه روزها هوا فوق العاده گرم و شبا سرد مي شه شايد اين دليل سرما خوردگي شديدت باشه سرفه مي كني بدجور بردم دكتر آموكسي سيلين داد تقريبا داشت تموم مي شد كه تو خوب نشدي مجددا براي بي خوابي هات و سرماخوردگيت بردم كه دكترت گفت بايد تحويلت بگيريم 2 تا آمپول نوش جان كني واي كه من اشك توي چشمام حلقه زد خداي من دردونه ي من آمپول اي خداااااااااا اين طوري بود كه توي 15 ماهگي اولين آمپول عمرت و خوردي مامان بميره براتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ...
11 خرداد 1391

سفرنامه نوروزي (تنكابن)

هفته دوم فروردين از خونه عزيز جون حركت كرديم به سمت خونه عمه جون تنكابن. اونجا هم خيلي خوش گذشت و كلي عيدي گرفتي و حسابي عمه رو اذيت كرديم. كه ممنونيم ازشون. دردونه در گليجان فقط عكس در ادامه   صدرا در وسط جاده صدرا در حال دكي كردن در وسط خيابان صدرا شاد شاد در سفر نورورزي صدرا بالاي بالا صدرا و ددي صدرا و نارنج صدرا و دايي صدرا و مامان جون صدرا به دنبال مرغ و سگ و خروس مامان مامان صدرا...........مامان صدرا............خاله صدرا عشق من اينجا هم بام سبز لاهيجان واي كه چقدر سرد بود و خوش گذشت اينجام ساحل رودسر ...
6 خرداد 1391
1